در همه شهر خبر شد که تو از عطار نیشابوری غزل 825

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

1 در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

2 حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

3 از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی

4 از غم تو غنیم وز همه عالم درویش نیست چون من به جهان از غم درویش غنی

5 مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی

6 این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

7 این دم از عالم عشق است به بازی مشمر گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

8 گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی

عکس نوشته
کامنت
comment