- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه شب در دلم آن کافر خونخوار میگردد حریر بسترم در زیر پهلو خار میگردد
2 سرم را خاک خواهی دیدن اندر کوی او روزی که دیوانه دلم گرد بلا بسیار میگردد
3 مشو رنجه به تیر افگندن، ای ترک کمانابرو که مسکین صید هم از دیدنت مردار میگردد
4 نپندارم که هرگز چون گل رویت به دست آرد صبا کو روز و شب بر گرد هر گلزار میگردد
5 چرا صد جا نگردد غنچه دل پاره همچون گل؟ که آن سرو روان در دل دمی صد بار میگردد
6 تو باری باده ده، ای دل، که آنجا مدخلی داری که مسکین کالبد گرد در و دیوار میگردد
7 اسیر عشق را معذور دار، ای پندگو، بگذر که چون ساقی به کار آید خرد بیکار میگردد
8 ز شهر افغان برآمد، در خرابیها فتم اکنون که از فریاد من دلهای خلق افگار میگردد
9 چه غم او را که در هر شهر رسوا میشود خسرو ببین تا چند سگ چون او به هر بازار میگردد