آتش آهم نهال وادی ایمن از اهلی شیرازی غزل 1247

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آتش آهم نهال وادی ایمن شده

1 آتش آهم نهال وادی ایمن شده باز این آتش نگه کن کز کجا روشن شده

2 من چنین مدهوش وصل و غافلم از بیخودی اشک حسرت آمده از دیده تا دامن شده

3 نیست جز آیینه چشم دل او را جلوه گاه زانکه در دل دیدمش هرگه ز چشم من شده

4 گر دهان بر آه بندم از شکاف سینه ام آتشی بینم بلند از چاک پیراهن شده

5 اهلی شوریده چون خود را نگه دارد که دوش در سماع افتاده با او دست در گردن شده

6 همنشینان چو به خشت در او جان بدهم بر سر خاک من آن خشت بتعظیم بنه

7 بنده خاک در سیمتنی شو اهلی بت پرستی مکن و دل ز زر و سیم بنه

عکس نوشته
کامنت
comment