-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتش آهم نهال وادی ایمن شده باز این آتش نگه کن کز کجا روشن شده
2 من چنین مدهوش وصل و غافلم از بیخودی اشک حسرت آمده از دیده تا دامن شده
3 نیست جز آیینه چشم دل او را جلوه گاه زانکه در دل دیدمش هرگه ز چشم من شده
4 گر دهان بر آه بندم از شکاف سینه ام آتشی بینم بلند از چاک پیراهن شده
5 اهلی شوریده چون خود را نگه دارد که دوش در سماع افتاده با او دست در گردن شده
6 همنشینان چو به خشت در او جان بدهم بر سر خاک من آن خشت بتعظیم بنه
7 بنده خاک در سیمتنی شو اهلی بت پرستی مکن و دل ز زر و سیم بنه