پیری آمد بر تنم هر موی خنجر از واعظ قزوینی غزل 295

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پیری آمد بر تنم هر موی خنجر می‌کشد

1 پیری آمد بر تنم هر موی خنجر می‌کشد بر سر از موی سفیدم مرگ لشکر می‌کشد

2 گویی از بس ناتوانی سبزه می‌روید ز سنگ دود آه حسرتی تا از دلم سر می‌کشد

3 شایدش چشم بد دوران گذارد در کنار آنچه درویش از نگه‌های توانگر می‌کشد

4 به سکه صوفی در تلاش پایه منصوری است گر فتد داری به دستش، خویش را برمی‌کشد

5 گر به گردون رفته‌ای، آخر بود جای تو خاک طفل هرجا هست، خود را سوی مادر می‌کشد

6 از ضعیفان کن طلب واعظ نظام کار خویش رشته با آن ناتوانی بار گوهر می‌کشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر