پیری آمد، نه جوانیست دگر از واعظ قزوینی غزل 424

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پیری آمد، نه جوانیست دگر از ما خوش

1 پیری آمد، نه جوانیست دگر از ما خوش چون گل شمع بود بر سر ما گل ناخوش

2 وقت پیری نگه گرم بخوبان خنک است سیر گلشن نبود فصل دی و سرما خوش!

3 خوش فشانده است ز آلایش کثرت دامن چه عجب خاطر غمگین شود از صحرا خوش؟!

4 نیست دنیا، بجز از خانه پر مرداری چون در آن کرده تو پاکیزه طبیعت جاخوش؟!

5 دو سه روزیست حیات تو و، ناخوش آن هم بگذران ناخوشی این دو سه روز، اما خوش

6 غم درویش بود، آنکه توان تنها خورد خوردن نعمت الوان، نبود تنها خوش

7 واعظ امروز بهر ناخوش و خوش، خوشدل باش کآنچه ناخوش بود امروز، بود فردا خوش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر