پیری آمد روشنی از چشم گریان از واعظ قزوینی غزل 448

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف!

1 پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف! اشک حسرت از قفایش تا بدامان رفت حیف!

2 آفتاب پیری از کهسار سختی شد بلند شبنم باغ جوانی بود دندان، رفت حیف!

3 روشنی از دیده ما گردش ایام برد گوهر بی قیمت ما از نگیندان رفت حیف!

4 مرغ گفتارم، ز سنگ سختی دوران پرید عندلیب خوشنوایی از گلستان رفت حیف!

5 من، که صحرای جنون بر شوخی من تنگ بود گریه ام نتواند اکنون تا بمژگان رفت حیف!

6 عمر در فکر سر و دستار، ضایع شد دریغ! زندگی در فکر آب و نان بپایان رفت حیف!

7 دست فرصت واعظ از کهسار هستی گل نچید زندگانی، همچو باران بهاران رفت حیف!

عکس نوشته
کامنت
comment