- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف! اشک حسرت از قفایش تا بدامان رفت حیف!
2 آفتاب پیری از کهسار سختی شد بلند شبنم باغ جوانی بود دندان، رفت حیف!
3 روشنی از دیده ما گردش ایام برد گوهر بی قیمت ما از نگیندان رفت حیف!
4 مرغ گفتارم، ز سنگ سختی دوران پرید عندلیب خوشنوایی از گلستان رفت حیف!
5 من، که صحرای جنون بر شوخی من تنگ بود گریه ام نتواند اکنون تا بمژگان رفت حیف!
6 عمر در فکر سر و دستار، ضایع شد دریغ! زندگی در فکر آب و نان بپایان رفت حیف!
7 دست فرصت واعظ از کهسار هستی گل نچید زندگانی، همچو باران بهاران رفت حیف!