1 باز گل می آید و دل در بلا خواهد فتاد شورشی در جان بی سامان ما خواهد فتاد
2 باز آن یار پریشان کار در خواهد رسید عقل و جان و دل ز یکدیگر جدا خواهد فتاد
3 باز آن سرو خرامان در چمن خواهد گذشت ای بسا دلها کزان زلف دو تا خواهد فتاد
4 تازه خواهد شد ز سوز بلبلان داغ کهن آتشی هر دم به جان مبتلا خواهد فتاد
5 اندک اندک می رود آن دزد دلها سوی باغ باز بنگر تا ز ره چند آشنا خواهد فتاد
6 تا ز مستی برکه خواهد اوفتاد آن چشم مست تا کدامین خون گرفته در بلا خواهد فتاد
7 جز صبا کس می نبوسد پای او زین پس رهی خاک گشته در ره باد صبا خواهد فتاد
8 نیست آن بختم که یابم نیم خورده زو شراب لیک می ترسم که آن جرعه کجا خواهد فتاد؟
9 چند ازین سودای فاسد، کان بت آمد در کنار خسروا، گوهر نه در دست گدا خواهد فتاد