- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید
2 گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت مغزم به تیزی مژه از استخوان کشید
3 دل دوش می پرید که من مرغ زیرکم آمد، به دام زلف خودش موکشان کشید
4 بتوان کشید تافتگی های زلف او لیکن چو تیر غمزه زند چون توان کشید
5 بالا کشید زلف و دلم کی رسد به من کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید
6 گیرم عنان صبر ز دستش، و لیک صبر خود رفت آنچنان که نخواهد عنان کشید
7 خسرو ز گلرخان به دم سرد مبتلاست چون بلبلی که زحمت باد خزان کشید