باز آن سوار مست به نخچیر از امیرخسرو دهلوی غزل 858

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

باز آن سوار مست به نخچیر می رود

1 باز آن سوار مست به نخچیر می رود دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود

2 ای کاشکی که بر دل خونین من رسد آن تیر او که بر دل نخچیر می رود

3 او اسپ می دواند و ما کشته می شویم لشکر هلاک می شود و میر می رود

4 نقاش چین به قبله محراب ابرویش از بهر توبه کردن تصویر می رود

5 من بیهشم، که می دهد از سرو من نشان؟ این باد مشکبو که به شبگیر می رود

6 هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل گویا که در درونه من تیر می رود

7 دیوانه شد دلم، ره زلف تو بر گرفت مسکین به پای خویش به زنجیر می رود

8 عشقت نه سرسری ست که با عشق آدمی با جان برآید آنگه و با شیر می رود

9 ما و شراب و شاهد و مستی و عاشقی کایین صوفیان همه تزویر می رود

10 نزدیک شد هلاکت خسرو ز دوریت در کار او هنوز، چه تقصیر می رود؟

عکس نوشته
کامنت
comment