- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز بهر جان ما را ناز در سر میکنی دیده بیننده را هردم به خون تر میکنی
2 گر چو مویم میکنی، بهر عدم هم دولت است زانکه ره دورست و بار من سبکتر میکنی
3 آفتابی تو، ولی زآنجا که روز چون منیست کی سر اندر خانه تاریک من در میکنی
4 گفتی از دل دور کن جان را و هم با من بساز شرم بادت خویش را با جان برابر میکنی
5 میکنی آن خندهای تا ریش من بهتر شود باز خنده میزنی و آزار دیگر میکنی
6 ای بت بدکیش، چشم نامسلمان را بپوش در مسلمانی چرا تاراج کافر میکنی؟
7 هر زمان گویی که حال خویش پیش من بگوی آری آری، گفت خسرو نیک باور میکنی