بازم از چشم آنسوار سرکش از اهلی شیرازی غزل 224

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت

1 بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت

2 اندک اندک میشد از دل درد او بیرون به اشگ چاک کردم سینه تا دردم ز دل یکپاره رفت

3 من تنها از پی دل میروم در راه عشق هر که آمد در جهان دنبال دل همواره رفت

4 حق مگر صبر و دلی بازم دهد کز هجر او آنچه بود از صبر و عقل و دین و دل یکباره رفت

5 چون توانم از خریداری یوسف دم زدن من که نقد هستیم در کار یک نظاره رفت

6 تا تو در جان آمدی صبر و دل از تن رخت بست آشنا شد با تو جان و از میان بیکاره رفت

7 عاقبت اهلی چو مجنون از غم آن نو غزال در بیابان عدم با خاطر آواره رفت

عکس نوشته
کامنت
comment