1 باز مرا عشق کهن تازه شد باز ز من شهر پر آوازه شد
2 دل ز برم رخت سفر بار کرد جان ز پیش تا در دروازه شد
3 رنج دل سوخته از حد گذشت درد دل ریش زاندازه شد
4 عشق اثیر ار چه کهن گشته بود مژده شما را که ز سر تازه شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو شب وقایه برانداخت، از رخ گردون نهاد کام، عروس افق ز حجله برون
2 هلال پرده ی هاله بسوخت چون لیلی خروس پرده ی ناله بساخت چون مجنون
1 ماهی ز آستین معالی در او فتاد سر وی ز بوستان معانی بر او فتاد
2 شهباز شیر گیر اجل پی بریده شد یکران تیز کام هنر در سر او فتاد
1 پای دار، ای کوی گردون زخم چوگان در رسید هم نبردان را خبر کن، مرد میدان در رسید
2 عشق را گو، دیده مفرش دار، چون دلبر نشست جسم را گو، دست درکش گیر، چون جان در رسید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به