1 باز مرا عشق کهن تازه شد باز ز من شهر پر آوازه شد
2 دل ز برم رخت سفر بار کرد جان ز پیش تا در دروازه شد
3 رنج دل سوخته از حد گذشت درد دل ریش زاندازه شد
4 عشق اثیر ار چه کهن گشته بود مژده شما را که ز سر تازه شد
1 در دیده ی زمانه، نشان حیا نماند در سینه سپهر، امید وفا نماند
2 یک مهره بر بساط بقا، کم نهاد کس کز چشم بد حریف بزخم دغا نماند
1 امروز نشاطی است درافلاک و درارکان کز مهر گهر زای ارم شد حرم کان
2 و ز دیده شعاعی قمر از عارض شعری نوشیده زلالی خضر از چشمه حیوان
1 هر آن کسوت که بر بالای نعمان الزمان زیبد بر دامن، ز دل باید ره جیب از روان زیبد
2 قبای روزگارش پروزی در آستین شاید ردای آفتابش ریشه ی در طیلسان زیبد