باز از بویت دل پژمرده در از اهلی شیرازی غزل 85

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست

1 باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست معجز عیسا که می گویند بوی آشناست

2 مردم از این رفتن و باز آمدن بنشین دمی کان چنین بالا به هر شکلی که می بینم بلاست

3 گر قدت سروست گلشن جنت بود ور رخت آیینه است آیینه گیتی نماست

4 تیره بختم یار از آن یک ذره با من تیره است ورنه آن خورشید با ذرات عالم در صفاست

5 گر وفایی می کنی ما را مکش از جور خویش کانچه پیش دیگران جورست پیش ما وفاست

6 کوی تو شب تا به روز از برق آهی روشن است روشن است ای شمع من کین روشنایی از کجاست

7 خسته تیغ بلا نا کشتنش از رحم نیست رحمتی گرمی کنی تیغی بزن کامش رواست

8 خاک کویترا بآب چشم خود گل کرده ام گر کسی آنجا فتد عیب تو نبود جرم ماست

9 از خیال طاق ابرویت که محراب دل است اهلی سرگشته روز و شب به محراب دعاست

عکس نوشته
کامنت
comment