- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست معجز عیسا که می گویند بوی آشناست
2 مردم از این رفتن و باز آمدن بنشین دمی کان چنین بالا به هر شکلی که می بینم بلاست
3 گر قدت سروست گلشن جنت بود ور رخت آیینه است آیینه گیتی نماست
4 تیره بختم یار از آن یک ذره با من تیره است ورنه آن خورشید با ذرات عالم در صفاست
5 گر وفایی می کنی ما را مکش از جور خویش کانچه پیش دیگران جورست پیش ما وفاست
6 کوی تو شب تا به روز از برق آهی روشن است روشن است ای شمع من کین روشنایی از کجاست
7 خسته تیغ بلا نا کشتنش از رحم نیست رحمتی گرمی کنی تیغی بزن کامش رواست
8 خاک کویترا بآب چشم خود گل کرده ام گر کسی آنجا فتد عیب تو نبود جرم ماست
9 از خیال طاق ابرویت که محراب دل است اهلی سرگشته روز و شب به محراب دعاست