باز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1311

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق

1 باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق

2 باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ تا شکند زورق عقل به دریای عشق

3 سینه گشادست فقر جانب دل‌های پاک در شکم طور بین سینه سینای عشق

4 مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد کز قفس سینه یافت عالم پهنای عشق

5 هر نفس آید نثار بر سر یاران کار از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق

6 فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق

7 عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی عشق ببیند مگر دیده بینای عشق

8 عشق ندای بلند کرد به آواز پست کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق

9 بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان شادی جان‌های پاک دیده دل‌های عشق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر