- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس از ماهیم دوش از وعده دیدار خواب آمد گهی برخاستم کاندر سر من آفتاب آمد
2 پس از بیداری بیسار دیدم، لیک نی سیرش کز اول دیدنش هم راحتم افزود و خواب آمد
3 رخش پژمرده دیدم، پرسش از گرماش می کردم لبش خاموش بود و گونه رخ در جواب آمد
4 مهش را سلخ کرد از نازکی مهتاب در شبها اگر چه آفتاب من میان ماهتاب آمد
5 ز شادی گریه گویند و به چشم خویش می دیدم که دیدم روی آن خورشید و اندر دیده آب آمد
6 روان شد مردم دیده که بوسد سم شبدیزش که آن ماه سریع السیر در عین شتاب آمد
7 نه گرد است این، که هست آن گرد دولت گرد رخسارش که زیر رایت منصور چون جان کامیاب آمد