- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس از بجّه و نوبه مردی درشت پدید آمد و بختش آمد به مشت
2 دلیری چو آشفته پیل دژم همه کار او سرکشی و ستم
3 جوانی پسندیده و رهنمای به نیرو و نیرنگ و فرهنگ ورای
4 مگر نام آن نامور سنجه بود که دیو دلاورش در پنجه بود
5 سپاهی دلاور پدیدار کرد بدیشان تنی چند سالار کرد
6 یکی پهلوان بود ارندو به نام نیا نوح پیغمبر و باب حام
7 تنی چون هیون داشت و چرمی سپید ز نیروی او بوده بیم و امید
8 به گفتار نوبی چنان راندند که دیو سپیدش همی خواندند
9 به نیروی او اندر آن مرز، مرد ندیدند هنگام ننگ و نبرد
10 چو شاخ درختان یکی بال اوی چو پیل ژیان گردان و یال اوی
11 دگر دیو دستان و دیو سپید چو ارژنگ و اولاد و غندی و بید
12 همه پهلوان و همه نامدار برآشفت نوبی بدان روزگار
13 سپاهی فراز آمد از کوه و دشت که گردون از ایشان همی خیره گشت
14 سپاهی دوباره هزاران هزار فراز آمدند از درِ کارزار
15 به بالا یکایک درخت بلند همه نامدار و همه زورمند
16 به پیش اندرون سنجه و باربید چپ و راست، ارژنگ و دیو سپید
17 ز نوبه به راه سوان آمدند چو سیل سپاه روان آمدند
18 گرفتند سر تا بسر باختر بپرداختند آن همه بوم و بر
19 همه مرزداران کشیدند رخت به جایی که بود استواریش سخت
20 سیاهان همه مرز بگذاشتند همه هرچه دیدند برداشتند
21 به تاراج و خون دست کرده دراز چنین تا به رقه رسیدند باز