1 خطاب طلعت تو نامه زمین کردند فرشتگان همه بر رویت آفرین کردند
2 به زیر هر خم مویی برای کشتن خلق هزار فتنه چو دزدان شب کمین کردند
3 از انگهی که برآمد خط تو گرد عذار بسا کسان که چو خط خانه کاغذین کردند
4 به ناتوانی چشم تو خواست قربانی خوشم که طره و زلفت مرا گزین کردند
5 بتان که دست نمودند خلق را در خون به عهد تو همه دست اندر آستین کردند
6 ز خاک مهرگیا رست، خود کجا به درت؟ کسان ز دانه دل تخم در زمین کردند
7 اگر فرشته شود بسته چون مگس نه عجب ازان لبی که چو جلاب انگبین کردند
8 ز من سؤالی کنی، گر چه مست و مدهوشی ز چشمهات که تاراج عقل و دین کردند
9 زنند طعنه که رسوا چرا شدی، خسرو؟ مرا قضا و قدر، چون کنم، چنین کردند