1 فطرت آدم است یک جوهر تا چه چیزش قضا قرین کرده
2 نطفه یی را ز پاکی طینت جوهر لعل آتشین کرده
3 دیگری را چو آب چشم فقیر شبنم خاک ره نشین کرده
4 پس رضا ده لا بحکم قضا که قضا اقتضا چنین کرده
1 عشق جانان راحت جان من بیچاره است آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است
2 تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است
1 بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت کار دل از دست شد دست هم از کار رفت
2 حال چه پرسی زمن از هجر سوخت کار به مردن کشید قصه ز گفتار رفت