1 بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
2 سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر میکند
3 چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی سر کجا در خانه تاریک ما در میکند؟
4 چند گویید، ای مسلمانان، که حال خود بگوی من همیگویم، ولی از من که باور میکند؟
5 شوخیش بین کآشکارم مینوازد در نهان با رقیب خویش اشارت سوی خنجر میکند
6 رو، برون، ای جان معزول، از درون من که عشق شغل جان در سینه با جانان مقرر میکند
7 عاشقان جان و جهان بهر بتان تر کردهاند سهل باشد آنکه خسرو دیده را تر میکند