حرفی اگر بعاشق بیتاب میزند از واعظ قزوینی غزل 308

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

حرفی اگر بعاشق بیتاب میزند

1 حرفی اگر بعاشق بیتاب میزند شرمش تپانچه بر گل سیراب میزند

2 یک چشم دیده است در آیینه خویش را بر چهره اش هنوز عرق آب میزند

3 کرده است چشم مست تو میخانه ها خراب ساغر بطاق ابروی محراب میزند

4 تابد چو ماه عارض او از نقاب شب آتش رخش بخرمن مهتاب میزند

5 از بار درد بسکه گران است کشتی ام دریا گر بجبهه ز گرداب میزند

6 بر چرخ رفت درد دل عندلیب زار شبنم کنون بر آتش گل آب میزند

7 افکار واعظ ارچه خزف ریزه یی است چند طعن صفا ولی به در ناب میزند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر