-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش به خامه راست نیاید شکایت ستمش
2 هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من که هیچ آه ز من بر نیامد از المش
3 اگر ز دست اجل چند گه امان یابم به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش
4 هزار نامه نوشتم به خون دیده، ولی به این دیار نیامد کبوتر حرمش
5 کسی که دیدن رخسار او هوس دارد دگر خلاص نیابد ز زلف خم به خمش
6 مباشری که به کنج فراق می نوشد سفال باده نماید به چشم جام جمش
7 اگر به زهد شوی شهره جهان، خسرو چه سود تا نکنی اعتماد بر کرمش؟