- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دزدکی از مارگیری مار برد ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد
2 وا رهید آن مارگیر از زخم مار مار کشت آن دزد او را زار زار
3 مارگیرش دید پس بشناختش گفت از جان مار من پرداختش
4 در دعا میخواستی جانم ازو کش بیابم مار بستانم ازو
5 شکر حق را کان دعا مردود شد من زیان پنداشتم آن سود شد
6 بس دعاها کان زیانست و هلاک وز کرم مینشنود یزدان پاک