غمی در دل کند ماتم سرا صحرا از واعظ قزوینی غزل 55

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

1 غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

2 ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

3 گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم سزای آنکه چون جان در بغل پرورده دشمن را

4 دل بینا براه معرفت، چشمی نمی خواهد به عینک احتیاجی نیست هرگز چشم روشن را

5 به تندی یار باید کرد نرمی را بهر کاری نیاید کارها بی رشته هرگز راست سوزن را

6 درشتی چون کند ناکس، سر تسلیم پیش افگن بسر دزدیدنی، از خویش، رد کن سنگ دشمن را

7 بخواندن می شود از هم جدا نیک و بد معنی شود تا دانه پاک از که، بده بر باد خرمن را

8 کی نتواند از حیرت، ترا به گرد سرگشتن کند آیینه تاب عارضت سنگ فلاخن را

9 اثر در بی‌بصیرت نیست آن رخسار را واعظ نسازد خیره نور مهر هرگز چشم روزن را

عکس نوشته
کامنت
comment