- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را
2 ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را
3 گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم سزای آنکه چون جان در بغل پرورده دشمن را
4 دل بینا براه معرفت، چشمی نمی خواهد به عینک احتیاجی نیست هرگز چشم روشن را
5 به تندی یار باید کرد نرمی را بهر کاری نیاید کارها بی رشته هرگز راست سوزن را
6 درشتی چون کند ناکس، سر تسلیم پیش افگن بسر دزدیدنی، از خویش، رد کن سنگ دشمن را
7 بخواندن می شود از هم جدا نیک و بد معنی شود تا دانه پاک از که، بده بر باد خرمن را
8 کی نتواند از حیرت، ترا به گرد سرگشتن کند آیینه تاب عارضت سنگ فلاخن را
9 اثر در بیبصیرت نیست آن رخسار را واعظ نسازد خیره نور مهر هرگز چشم روزن را