-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاعری آورد شعری پیش شاه بر امید خلعت و اکرام و جاه
2 شاه مکرم بود فرمودش هزار از زر سرخ و کرامات و نثار
3 پس وزیرش گفت کین اندک بود ده هزارش هدیه وا ده تا رود
4 از چنو شاعر نس از تو بحردست ده هزاری که بگفتم اندکست
5 فقه گفت آن شاه را و فلسفه تا برآمد عشر خرمن از کفه
6 ده هزارش داد و خلعت درخورش خانهٔ شکر و ثنا گشت آن سرش
7 پس تفحص کرد کین سعی کی بود شاه را اهلیت من کی نمود
8 پس بگفتندش فلانالدین وزیر آن حسن نام و حسن خلق و ضمیر
9 در ثنای او یکی شعری دراز بر نبشت و سوی خانه رفت باز
10 بیزبان و لب همان نعمای شاه مدح شه میکرد و خلعتهای شاه