1 شبی با نامرادان باش و ترک خود مرادی کن درآ چون آفتاب از در شب و تا روز شادی کن
2 من آخر کشته خواهم شد برسوایی زعشق تو اگر خواهی نهانم کش وگر خواهی منادی کن
3 دلا گر همدمی با نو غزالان آرزو داری چو مجنون ترک مردم گیر و رو در کوه و وادی کن
4 تو میخواهی مراد و نامرادت دوست میخواهد دلا چون این مراد اوست با ما نامرادی کن
5 نهاد چرخ کجرو با کسی کی راست میگردد بمهر ظاهرش منگر حذر از کج نهادی کن
6 بنور عقل در عالم ره شادی که میباید درین ظلمت سرا اهلی چراغ عقل هادی کن