1 شبی گر آن پسر نازنین به ما برسد بود امید که بر درد ما دوا برسد
2 چه گویمش که بلایی ست او به نیکویی چنان بلای دل، ای کاشکی به ما برسد
3 رود کرشمه کنان در ره و هزار چو من بمرده باشد هر سو، به خانه تا برسد
4 عمامه کج نهد و بس که پیچ پیچ کند به هر دل از خم او پیچشی جدا برسد
5 ز بهر خوبان گویند «جان خود بفروش » هزار بار فروشم، اگر بها برسد
6 بیار زلف دلاویز تا به سینه نهم دل ز جای برفته مگر به جا برسد
7 جفای برشکنی های تو مرا بشکست رو مدار که بر خسرو آن جفا برسد