- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
2 یکی شکر گفت اندران خاک و دود که دکان ما را گزندی نبود
3 جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
4 پسندی که شهری بسوزد به نار اگر چه سرایت بود بر کنار؟
5 به جز سنگدل ناکند معده تنگ چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ
6 توانگر خود آن لقمه چون میخورد چو بیند که درویش خون میخورد؟
7 مگو تندرست است رنجوردار که میپیچد از غصه رنجوروار
8 تنکدل چو یاران به منزل رسند نخسبد که واماندگان از پسند
9 دل پادشاهان شود بارکش چو بینند در گل خر خارکش
10 اگر در سرای سعادت کس است ز گفتار سعدیش حرفی بس است
11 همینت بسندهست اگر بشنوی که گر خار کاری سمن ندروی