یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود از عطار نیشابوری غزل 342

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود

1 یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود

2 کارم درافتاد ولیکن به یل برون کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود

3 زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد اشکم عجب بود اگر اخگر نمی‌شود

4 یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد زان خشک گشت ای عجب و تر نمی‌شود

5 پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز از پای می درآیم و با سر نمی‌شود

6 نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود

7 چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد بحری که سالکیش شناور نمی‌شود

8 تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک یک کارم از هزار میسر نمی‌شود

9 صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک صافی نمی‌دهد که مکدر نمی‌شود

10 از جای می‌برد همه کس را فلک ولی هرگز ز جای خویش فراتر نمی‌شود

11 گر پی کند معاینه اختر هزار را عطار یکدم از پی اختر نمی‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment