مهی چون او به ماهی برنیاید از خواجوی کرمانی غزل 462

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

مهی چون او به ماهی برنیاید

1 مهی چون او به ماهی برنیاید شهی ز انسان بگاهی برنیاید

2 چو زلف هندوی زنگی نژادش هندوستان سیاهی برنیاید

3 به اورنگ لطافت تا به محشر چو آن گلچهر شاهی برنیاید

4 دل افروزی چو آن خورشید خوبان ز طرف بارگاهی برنیاید

5 مهش خوانم ولیکن روشنست این که ماهی با کلاهی برنیاید

6 ور او را سرو گویم راست نبود که سروی در قباهی برنیاید

7 زمانی نگذرد کز خاک کویش نفیر دادخواهی برنیاید

8 گنهکارم چرا کان آتشم نیست کزو دود گناهی برنیاید

9 برو خواجو که آواز درائی درین کشور ز راهی برنیاید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر