1 زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد
2 ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
1 چه سود کند، که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد
2 پیش همه مردمان و او عاشق جوبنده بخاک بر به بجخیزد
1 جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد
2 حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات کرد
1 یکی اژدهای دمنده چو بادی یکی در نخیزی خزنده چو ماری
2 اگر ماری و گژدمی بود طبعش بصراش چون مار کردند ماری