1 زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد
2 ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
1 با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب
2 یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب
1 کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
2 باستواری زر بخیل در دل خاک بپایداری نام سخی میان بشر
1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود