1 خیال دوست به چشم من اندر آمد باز هوای عشق دگر باره در سر آمد باز
2 کشیده غمزه او لشکر و ولایت صبر خراب کرد که غوغای کافر آمد باز
3 سبک سوار من از کوی فتنه سر بر کرد فغان به شهر، تظلم به داور آمد باز
4 کبوتری بدم از چنگ باز رسته، دریغ که چنگ باز به پای کبوتر آمد باز
5 جز آب دیده نشوید غبار سینه، کنون که خیل غمزه به صحرای دل در آمد باز
6 بسوز خسرو اگر بخت سایه ات نکند که آفتاب حوادث برابر آمد باز
دیدگاهها **