گلی به رنگ تو از غنچه از خواجوی کرمانی غزل 456

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

گلی به رنگ تو از غنچه بر نمی‌آید

1 گلی به رنگ تو از غنچه بر نمی‌آید بتی بنقش تو از چین بدر نمی‌آید

2 مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا ز پا فتادی و عمرت بسر نمی‌آید

3 چه جرم کردم و از من چه در وجود آمد که یادت از من خسته جگر نمی‌آید

4 شدم خیالی و در هر طرف که می‌نگرم بجز خیال توام در نظر نمی‌آید

5 بیار بادهٔ گلگون که صبحدم ز خمار سرم چو نرگس مخمور بر نمی‌آید

6 بجز مشاهدهٔ دوستان نباید دید چرا که دیده بکاری دگر نمی‌آید

7 که آورد خبری زان به خشم رفتهٔ ما که مدتیست که از وی خبر نمی‌آید

8 ز کوهم این عجب آید ز حسرت فرهاد که سیل خون دلش در کمر نمی‌آید

9 به اشک و چهرهٔ خواجو کی التفات کند کسی که در نظرش سیم و زر نمی‌آید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر