- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
2 گلهای کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
3 مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا ناله هایی است در این کلبه احزان که مپرس
4 سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس
5 گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس
6 عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس
7 بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس
8 این که پرواز گرفته است همای شوقم به هواداری سرویست خرامان که مپرس
9 دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس
10 شهریارا دل از این سلسلهمویان برگیر که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس