- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتشی ظاهر شد و پیدا و پنهانم بسوخت شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت
2 از دم گرمم به عالم آتشی خوش در فتاد هرچه بود ازخشک و تر هم این و هم آنم بسوخت
3 عشق جانان آتش است و جان من پروانه ای منتش بر جان من کز عشق او جانم بسوخت
4 عود دل را سوختم در مجمر سینه خوشی از تف آن دامن و کوی گریبانم بسوخت
5 بود گنج معرفت در کنج ویران دلم آتشی افتاد و گنج و کنج ویرانم بسوخت
6 ز آه دل سوزم که آتش می نهد در این و آن جسم و جان بر باد رفت و کفر و ایمانم بسوخت
7 گفته های نعمت الله می نوشتم در کتاب در ورق آتش فتاد و دست و دیوانم بسوخت