1 چند از هوس آن لب چون قند بسوزم گر سوختنی هم شده ام چند بسوزم
2 مگذار که از تلخی آن گریه جانسوز در حسرت آن لعل شکر خند بسوزم
3 دل نامزد عشق کسان ساخته جانرا در آتش تو بهر زبان بند بسوزم
4 دور از تو همان به که جنونم برد از هوش ورنه چو شوم بی تو خردمند بسوزم
5 اهلی دهدم پند که کم سوز ز مهرش ترسم که اگر سوزم ازین پند بسوزم
6 منکه چو طفل اشک خود زاده کوی دوستم اهلی از آن درم مکن منع که بیش میروم