- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید
2 شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خرد
3 پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟
4 پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز
5 مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش دریغ آمدم کام و دندان خویش
6 محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پای سگ اندر برم
7 توان کرد با ناکسان بد رگی ولیکن نیاید ز مردم سگی