روزی از صبح فتح نورانی از نظامی گنجوی خمسه 25

نظامی گنجوی

آثار نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

روزی از صبح فتح نورانی

1 روزی از صبح فتح نورانی آسمان بر گشاده پیشانی

2 فرخ و روشن و جهان افروز خنک آن روز یاد باد آن روز

3 شه به خوبی چو روی دلبندان مجلسی ساخت با خردمندان

4 روز خانه نه روز بستان بود کاولین روزی از زمستان بود

5 شمع و قندیل باغها مرده رخت و بنگاه باغبان برده

6 بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی در آوریده به باغ

7 زاغ جز هندوی نسب نبود دزدی از هندوان عجب نبود

8 زاغ مانده به باغ بی‌بلبل خار مانده به یادگار از گل

9 داده نقاش باد شبگیری آب را حلقهای زنجیری

10 تاب سرما که برد از آتش تاب آب را تیغ و تیغ را کرد آب

11 دمه پیکان آبدار به دست چشم را سفت و چشمه را می‌بست

12 شیر در جوش چون پنیر شده خون در اندام زمهریر شده

13 کوه قاقم زمین حواصل پوش چرخ سنجاب درکشیده به دوش

14 بر بهائم ددان کمین کرده پوست کنده به پوستین کرده

15 رستنی در کشیده سر به زمین نامیه گشته اعتکاف نشین

16 کیمیا کاری جهان دو رنگ لعل آتش نهفته در دل سنگ

17 گل ز حکمت به کوزه‌ای پوده گل حکمت به سر بر اندوه

18 زیبقیهای آبگینه آب تخته بر تخته گشته نقره ناب

19 در چنین فصل تاب‌خانه شاه داشته طبع چار فصل نگاه

20 ار بسی بویهای عطرآمیز معتدل گشته باد برف انگیز

21 میوه‌ها و شرابهای چو نوش مغز را خواب داده دل را هوش

22 آتش انگیخته ز صندل و عود دود گردش چو هندوان به سجود

23 آتشی زو نشاط را پشتی کان گوگرد سرخ زردشتی

24 خونی از جوش منعقد گشته پرنیانی به خون در آغشته

25 فندقی رنگ داده عنابش گشته شنگرف سوده سیمایش

26 سرخ سیبی دل از میان کنده به دلش ناردانه آکنده

27 کهربائی ز قیر کرده خضاب آفتابی ز مشک بسته نقاب

28 ظلمتی کشته از نواله نور لاله‌ای رسته از کلاله حور

29 ترکی از اصل رومیان نسبش قره‌العین هندوان لقبش

30 مشعل یونس و چراغ کلیم بزم عیسی و باغ ابراهیم

31 شوشهای ز کال مشگین رنگ گرد آتش چو گرد آینه زنگ

32 آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات

33 گوهرش داده دیدها را قوت زرد و سرخ و کبود چون یاقوت

34 نو عروسی شراره زیور او عنبرینه ز کال در بر او

35 حجله و بزمه‌ای به زر کاری حجله عودی و بزمه گلناری

36 گرد آن بزمه پرند زده کبک و دراج دست بند زده

37 بر سر آتش از سر خاصی فاخته پر فشان به رقاصی

38 زردی شعله در بخار گیاه گنج زر بود زیر مار سیاه

39 دوزخی و بهشتیش مشهور دوزخ از گرمی و بهشت از نور

40 دوزخ اهل کاروان کنشت روضه راه رهروان بهشت

41 زند زردشت نغمه ساز بر او مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او

42 آب افسرده را گشاده مسام ای دریغا چرا شد آتش نام

43 خانه سرسبزتر ز سایه سرو باده گلرنگ‌تر از خون تذرو

44 ریخته آسمان فاخته گون از هوا فاخته ز فاخته خون

45 باده در جام آبگینه گهر راست چون آب خشک و آتش تر

46 گور چشمان شراب می‌خوردند ران گوران کباب می‌کردند

47 شاه بهرام گور با یاران باده می‌خورد چون جهان داران

48 می و نقل و سماع و یاری چند میگساری و غمگساری چند

49 راح گلگون چو گلشکر خنده پخته گشته در آتش زنده

50 مغزها در سماع گرم شده دل ز گرمی چو موم نرم شده

51 زیرکان راه عیش می‌رفتند نکته‌های لطیف می‌گفتند

52 هر گرانمایه‌ای ز مایه خویش گفت حرفی به قدر پایه خویش

53 چون سخن در سخن مسلسل گشت بر زبان سخنوری بگذشت

54 کین درج کاسمان شه دارد وین دقیقه که او نگه دارد

55 هیچکس را ز خسروان جهان کس ندیداست آشکار و نهان

56 هست ما را ز فر تارک او همه چیز از پی مبارک او

57 ایمنی هست و تندرستی هست تنگی دشمن و فراخی دست

58 تندرستی و ایمنی و کفاف این سه مایه‌ست و آن دیگر همه لاف

59 تن چو پوشیده گشت و حوصله پر در جهان گونه لعل باش و نه در

60 ما که مثل تو پادشا داریم همه داریم چون ترا داریم

61 کاشکی چاره‌ای در آن بودی که ز ما چشم بدنهان بودی

62 گردش اختر و پیام سپهر هم بدین فرخی نمودی چهر

63 طالع خوشدلی زره نشدی عیش بر خوشدلان تبه نشدی

64 تا همه ساله شاه بودی شاد خرمن عیش را نبردی باد

65 شادمان جان شاه می‌باید جان ما گر فدا شود شاید

66 چون سخن گو سخن به پایان برد هر کسی دل بدان سخن بسپرد

67 دور کرد آن دم از در آن دمه را دلپسند آمد آن سخن همه را

68 در میان بود مردی آزاده مهتر آئین و محتشم زاده

69 شیده نامی به روشنی چون شید نقش پیرای هر سیاه و سپید

70 اوستادی به شغل رسامی در مساحت مهندسی نامی

71 از طبیعی و هندسی و نجوم همه در دست او چو مهره موم

72 خرده کاری به کار بنائی نقشبندی به صورت آرائی

73 کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد جان زمانی ستد دل از فرهاد

74 کرده شاگردی خرد به درست بوده سمنارش اوستاد نخست

75 در خورنق ز نغز کاریها داده با اوستاد یاریها

76 چون در آن بزم شاه را خوش دید در زبان آب و در دل آتش دید

77 زد زمین بوس و گشت شاه‌پرست چون زمین بوسه داد باز نشست

78 گفت اگر باشدم ز شه دستور چشم بد دارم از دیارش دور

79 کاسمان سنجم و ستاره‌شناس آگه از کار اختران به قیاس

80 در نگارندگی و گلکاری وحی صنعت مراست پنداری

81 نسبتی گیرم از سپهر بلند که نیارد به روی شاه گزند

82 تا بود در نشاط خانه خاک ز اختران فلک ندارد باک

83 جای در حرزگاه جان دارد بر زمین حکم آسمان دارد

84 وان چنانست کز گزارش کار هفت پیکر کنم چو هفت حصار

85 رنگ هر گنبدی جداگانه خوشتر از رنگ صد صنم خانه

86 شاه را هفت نازنین صنمست هریکی را ز کشوری علمست

87 هست هر کشوری به رکن و اساس در شمار ستاره‌ای به قیاس

88 هفته را بی‌صداع گفت و شنید روزهای ستاره هست پدید

89 در چنان روزهای بزم افروز عیش سازد به گنبدی هر روز

90 جامه همرنگ خانه در پوشد با دلارام خانه می‌نوشد

91 گر برین گفته شاه کار کند خویشتن را بزرگوار کند

92 تا بود عمر بر نشانه کار باشد از عمر خویش برخوردار

93 شاه گفتا گرفتم این کردم خانه زرین در آهنین کردم

94 عاقبت چون همی بباید مرد اینهمه رنجها چه باید برد

95 وانچه گفتی که گنبد آرایم خانه را همچنان به پیرایم

96 اینهمه خانه‌های گام و هواست خانه خانه آفرین به کجاست؟

97 در همه گرچه آفرین گویم آفریننده را کجا جویم

98 باز گفت این سخن خطا گفتم جای جای آفرین چرا گفتم

99 آنکه در جا نشایدش دیدن همه جایش توان پرستیدن

100 این سخن گفت شاه و گشت خموش زان هوس در دماغش آمد جوش

101 زانکه در کارنامه سمنار دید در شرح هفت پیکر کار

102 کان پری پیکران هفت اقلیم داشت در درج خود چو در یتیم

103 در گرفت این سخن به شاه جهان کاگهی داشت از حساب نهان

104 در جواب سخن نکرد شتاب روزکی چند را نداد جواب

105 چون برین گفته رفت روزی چند شیده را خواند شاه شیدا بند

106 آنچه پذرفته بود ازو درخواست کرد کارش چنانکه باید راست

107 گنجی آماده کرد و برگ سپرد تا برد رنج اگر تواند برد

108 روزی از بهر شغل رسامی بهره‌مند از بقای بهرامی

109 مرد اخترشناس طالع بین کرد بر طالعی خجسته گزین

110 شیده بر طالعی خجسته نهاد کرد گنبد سرای را بنیاد

111 تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وا نشناخت

112 چون چنان هفت گنبد گهری کرد گنبدگری چنان هنری

113 هریکی را به طبع و طالع خویش شرط اول نگاهداشت به پیش

114 چون شه آمد بدید هفت سپهر به یکی جای دست داده به مهر

115 دید کافسانه شد به جمله دیار آنچه نعمان نمود با سمنار

116 ناپسند آمد اهل بینش را کشتن آن صنع آفرینش را

117 تا شود شاد شیده از بهرام شهر بابک به شیده داد تمام

118 گفت نعمان اگر خطائی کرد کان عقوبت بر آشنائی کرد

119 عدل من عذر خواه آن ستمست آن نه از بخل و این نه از کرمست

120 کار عالم چنین تواند بود زو یکی را زیان یکی را سود

121 یاری از تشنگی کباب شود یار دیگر غریق آب شود

122 همه در کار خویش حیرانند چاره جز خامشی نمی‌دانند

123 چونکه بهرام کیقباد کلاه تاج کیخسروی رساند به ماه

124 بیستونی ز ناف ملک انگیخت کانچه فرهاد کرد ازو بگریخت

125 در چنان بیستون هفت ستون هتف گنبد کشید بر گردون

126 شد در آن باره فلک پیوند باره‌ای دید بر سپهر بلند

127 هفت گنبد درون آن باره کرده بر طبع هفت سیاره

128 رنگ هر گنبدی ستاره‌شناس بر مزاج ستاره کرده قیاس

129 گنبدی کو ز قسم کیوان بود در سیاهی چو مشک پنهان بود

130 وانکه بودش ز مشتری مایه صندلی داشت رنگ و پیرایه

131 وانکه مریخ بست پرگارش گوهر سرخ بود در کارش

132 وانکه از آفتاب داشتش خبر زرد بود از چه؟ از حمایل زر

133 وانکه از زیب زهره یافت امید بود رویش چو روی زهره سپید

134 وانکه بود از عطاردش روزی بود پیروزه‌گون ز پیروزی

135 وانکه مه کرده سوی برجش راه داشت سرسبزیی ز طلعت شاه

136 برکشیده بر این صفت پیکر هفت گنبد به طبع هفت اختر

137 هفت کشور تمام در عهدش دختر هفت شاه در مهدش

138 کرده هر دختری به رنگ و به رای گنبدی را ز هفت گنبد جای

139 وز نمودار خانه تا بفریش کرده همرنگ روی گنبد خویش

140 روز تا روز شاه فرخ بخت در سرای دگر نهادی رخت

141 شنبه آنجا که قسم شنبه بود وآن دگرها چنان کز آن به بود

142 چون به نیروی رأی فرزانه مجلس آراستی به هر خانه

143 هرکجا جام باده نوشیدی جامه همرنگ خانه پوشیدی

144 بانوی خانه پیش بنشستی جلوه برداشتی ز هر دستی

145 تا دل شاه را چگونه برد شاه حلوای او چگونه خورد

146 گفتی افسانهای مهرانگیز که کند گرم شهوتان را تیز

147 گرچه زینگونه برکشید حصار جان نبرد از اجل به آخر کار

148 ای نظامی ز گلشنی بگریز که گلش خار گشت و خارش تیز

149 با چنین ملک ازین دو روزه مقام عاقبت بین چگونه شد بهرام

عکس نوشته
کامنت
comment