ای پیک عاشقان اگر از از خواجوی کرمانی غزل 915

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی

1 ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

2 بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

3 وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد جان تازه کن بباده و باد سحرگهی

4 ای ماه شب نقاب تو در اوج دلبری و آهوی شیر گیر تو در عین روبهی

5 آزاد باشد از سر صحرا و پای گل در خانه هر کرا چو تو سروی بود سهی

6 گفتی که در کنار کشم چون کمر ترا تا کی کنی بهیچ حدیث میان تهی

7 زان آب آتشی قدحی ده که تشنه‌ام گر باده می‌دهی و ببادم نمی‌دهی

8 سلطان اگر چنانکه گناهی ندیده است بی ره بود که روی بگرداند از رهی

9 از پا در آمدیم و ندیدم حاصلی زان گیسوی دراز مگر دست کوتهی

10 خواجو اگر گدای درت شد سعادتیست بر آستان دوست گدائی بود شهی

عکس نوشته
کامنت
comment