1 یک شهر همیکنند فریاد و نفیر در مانده بدست زلف آن کافر اسیر
2 ای دل اگر از سنگ نئی پند پذیر وی دیده اگر کور نئی عبرت گیر
1 حبذا ای نسیم جان پرور وی مبارک پی خجسته ا ثر
2 ای زفر تو خاک دیبا پوش وی زدست تو آب جوشنگر
1 ای بحق پادشاه روی زمین وی بتو تازه گشته دولت و دین
2 ای ز آواز کوس نصرت تو مانده در گوش روزگار طنین