-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کس بدین روز مبادا که من بد روزم کس بدین گونه مسوزاد که من می سوزم
2 دین نمانده ست که تا نامه عصمت خوانم دل نمانده ست که تا تخته صبر آموزم
3 شبی بسی رفته به بیداری و آن بخت نبود که دمد صبح مرادی ز رخت یک روزم
4 آخر، ای چشمه خورشید، یکی رو بنمای چند گه تا به سحر همچو چراغ افروزم
5 ترک قتال و مرا گریه و زاری بسیار آن گناهست که بر وی نکند فیروزم
6 چند گویند که رسوا شدی از دامن چاک چاک دل را چه کنم، گیر که دامن دوزم؟
7 غم نبود از دگران تا ره خسرو تو زدی گشت معلوم حد طاقت خود امروزم