- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کس چون جهد ز گیسوی همچون کمند تو جایی که آن کمند شود پای بند تو
2 آموخت چشمهای مرا گریه های تلخ در دیده خنده های لب نوشخند تو
3 شویم ز گریه روی زمین را که هست حیف کافتد به خاک سایه سرو بلند تو
4 ای پندگو که گوییم از عشق او بخیز چون دل به جای نیست، چه خیزد ز پند تو
5 تا کی هنوز در دلت از خسته غبار کز خون دل نشاند غبار سمند تو
6 دل تنگیم بکشت، مفرمای عیب اگر تنگ است این قبا به تن ارجمند تو
7 دلهاست آخر این، نه سپند، اینچنین مسوز یک پند من به گوش کن، ای من سپند تو
8 گو تا به روح من کند از بعد مردنم کش گر بود نصیبه ز حلوای قند تو
9 گرد آر زلف را که ز عالم برون گریخت خسرو هنوز می نجهد از کمند تو