- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سبزهها میدمد و آب روان میآید ابر چون دیده من گریهکنان میآید
2 از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
3 سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش که به گلزار بسی سرو روان میآید
4 جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد اندر آن راه که آن جان جهان میآید
5 نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر کای صبا، از تو مرا بوی فلان میآید
6 اینکه آن شوخ همیآید و خلقی بیهوش مرده را مژده رسانید که جان میآید
7 منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش که گرانبار دل و جان کسان میآید
8 کوه غم دارم و یک لحظه برون میریزم بر دل نازکش آن نیز گران میآید
9 خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟ تو سنی دان که نه در ضبط عنان میآید