1 اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
2 هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی
3 یکی دیوار ناستوار بی پایهست خود کامی اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی
4 درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی
1 بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی مخواه از درخت جهان سایبانی
2 سبکدانه در مزرع خود بیفشان گر این برزگر میکند سرگرانی
3 چو کار آگهان کار بایست کردن چه رسم و رهی بهتر از کاردانی
4 زمانه به گنج تو تا چشم دارد نیاموزدت شیوهٔ پاسبانی
1 همی با عقل در چون و چرائی همی پوینده در راه خطائی
2 همی کار تو کار ناستوده است همی کردار بد را میستائی
3 گرفتار عقاب آرزوئی اسیر پنجهٔ باز هوائی
4 کمین گاه پلنگ است این چراگاه تو همچون بره غافل در چرائی