1 دگر باره شد از تاراج بهمن تهی از سبزه و گل راغ و گلشن
2 پریرویان ز طرف مرغزاران همه یکباره بر چیدند دامن
3 خزان کرد آنچنان آشوب بر پای که هنگام جدل شمشیر قارن
4 ز بس گردید هر دم تیره ابری حجاب چهرهٔ خورشیدی روشن
1 همی با عقل در چون و چرائی همی پوینده در راه خطائی
2 همی کار تو کار ناستوده است همی کردار بد را میستائی
3 گرفتار عقاب آرزوئی اسیر پنجهٔ باز هوائی
4 کمین گاه پلنگ است این چراگاه تو همچون بره غافل در چرائی
1 اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
2 هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی
3 یکی دیوار ناستوار بی پایهست خود کامی اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی
4 درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی