1 شد غلام ملک به می خوردن بشدند از پیش به پی کردن
2 یافتندش به کنج میخانه مفلس و عور و مست و دیوانه
3 پس بگفتند پند و هیچ نگفت میکشیدند و او دگر میخفت
4 رند کی میگذشت آشفته بارها خانه پدر رفته
1 چون تعلق برید جان از جسم نبود حال جان برون زد و قسم:
2 گر نکوکار بوده باشد، رست ورنه در خاک خوار ماند و پست
3 نفس اگر پاک و گر پلید بود منزل هر یکی پدید بود
4 هر یکی را در آن جهان جاییست وندران منزلی و ماواییست
1 پیش ازین کردمت ز حال آگاه که: سه روحند جسم را همراه
2 کار هر یک پدید و مدت کار وین سخن باز میکنم تکرار
3 تا چهل سال روح روینده میکند کار در تن بنده
4 تن او باشد اندر افزونی متفاوت به چندی و چونی
1 ای شب و روز عالم از تو بساز شب و روزی به کار ما پرداز
2 شب نگاهی درین معانی کن روز لطفی چنانکه دانی کن
3 حبذا از چنان دل افروزی ! اتفاق چنین شب و روزی
4 صاحبا، در شب سعادت خواب مکن و روز نیک را دریاب
1 قوت نفس را مقاماتست سر آن معجز و کراماتست
2 نفس چندانکه هست بالاتر در کرامات و کشف والاتر
3 از کدورت دلت چو گردد دور رختت از ظلمت آورند به نور
4 غیب دان جز به نور نتوان شد وقت بین بیحضور نتوان شد
1 پدری داری اندرین بالا گشته در اصل و در گهر والا
2 گر ازین قبه ره به دریابی خویش را پیش آن پدر یابی
3 پدرت را برادران هستند همه را جفت و مادران هستند
4 سر به سر نور و جمله روحانی فارغ از ننگ عالم فانی
1 بود روزی مسیح و یارانش دانش اندوز و راز دارانش
2 سخن عشق را بیان میکرد فاش میگفت و پس نهان میکرد
3 در میان سخن چو یارانش خسته دیدند و اشک بارانش
4 خواستندش نشان عشق و دلیل گفت: فرداست روز نار و خلیل
1 پی تقلید رفتن از کوریست در هر کس زدن ز بیزوریست
2 من درین کوچه خانهای دارم هم ازین دام و دانهای دارم
3 گر به سالوس دام باز کشم سر خورشید در نماز کشم
4 میتوانم به وقت زراقی مار این زخم را شدن راقی
1 نور با جان اگر چه همرنگست با تنش نیز صحبتی تنگست
2 سوی این روشنی همی پویند این زیارت که خلق میگویند
3 گر ازین نور اثر ندیدی عام استخوان را چگونه بردی نام؟
4 تن پاک ار ز جان جدا باشد نه که بیرحمت خدا باشد
1 گر دعا جمله مستجاب شدی هر دمی عالمی خراب شدی
2 تو دعا را اگر ندانی روز نشوی بر مراد خود پیروز
3 تا نیابد دل تو راه به غیب دست حاجت برون میآر از جیب
4 غیبدان جز به نور نتوان شد وقت بین بیحضور نتوان شد