1 اول استاد، پس گهر سفتن تا نباید به درد سر خفتن
2 مرد را کاوستاد یار شود زود باشد که مرد کار شود
3 در عزش به رخ فراز کند چشم او را به نور باز کند
4 بیضه وارش به زیر بال کشد بر سرش سایهٔ کمال کشد
1 عشق و دل را یک اختیار بود عقل و جان را دویی حصار بود
2 ز آستان عقل پیشتر نرود عشق خود ز آشیان بدر نرود
3 بال دل چیست؟ عشق دیوانه بند جان کیست؟ عقل فرزانه
4 عشق دیوانه را چو برخوانند عقل فرزانه را بدر مانند
1 با چنین فقر و این تهی دستی وندرین خاکساری و پستی
2 پشت گرمم بدانکه بیکم و کاست اعتقادی درست دارم و راست
3 به رسول و کلام و وحی و ملک به شب قربت و عروج فلک
4 به بهشت و بدوزخ و بالم به سماوات و عرش و لوح و قلم
1 خاطر پاک ساکنان قبور « روح الله روحهم بالنور »
2 همه پرداختند پیش از من اندرین باب نظم بیش از من
3 چه نویسد کسی بدان پاکی ؟ وانگهی ناکسی چو من خاکی ؟
4 لیکن ارواح زندهٔ ایشان داده نیرو به بندهٔ ایشان
1 ای شب و روز عالم از تو بساز شب و روزی به کار ما پرداز
2 شب نگاهی درین معانی کن روز لطفی چنانکه دانی کن
3 حبذا از چنان دل افروزی ! اتفاق چنین شب و روزی
4 صاحبا، در شب سعادت خواب مکن و روز نیک را دریاب
1 یارب، این نوبر نو آیین را زادهٔ عقل و دادهٔ دین را
2 به تراز قبول نوری بخش خاطرم را ازو سروری بخش
3 توشهٔ راه هوشمندان کن قسمت مردم سخندان کن
4 به رخش تازهدار جانم را شرمساری مده روانم را