1 یارا، گر از آن شربت شافی داری یاری دو سه هوشمند کافی داری
2 مادر قرقیم بر لب آب روان برخیز و بیا گر دل صافی داری
1 آن زلف،که دارد از تو برخورداری مانندهٔ میغست که بر خورداری
2 کی برخورم از قامت چون سرو تو من کز هر طرفی هزار برخورداری
1 گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی
2 اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من خوش بر زنخ آوری، به چاه اندازی
1 ترسم رسد از من به تو آهی روزی زیرا که نمیکنی نگاهی روزی
2 گر میندهی دو بوسه هر روز، ای ماه آخر کم از آن که هر به ماهی روزی
1 تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟ زو جان نبری گر ز غمش نگریزی
2 خصمان تو بیمرند،در معرضشان آخر به مراغهای چه گرد انگیزی؟
1 ای خاک تو آب سبزه زار صافی تابوت تو سرو جویبار صافی
2 تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند مانند تو سرو در کنار صافی
1 بد خلق مباش، کز خوش و امانی پیکار مکن کار، که بر جا مانی
2 زنهار! مهل، کز تو بماند دل کس دلها چو بماند ز تو،تنها مانی
1 تا چند گریزم و به نازم خوانی؟ من فاش گریزم و به رازم خوانی
2 بس دست خجالت چو مگس بر سر خود خواهم زدن آن روز که بازم خوانی
1 صد سال سر خویشتن ار حلق کنی وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی
2 صد بار ز حق دور کنندت به قفا گر یک سر موی روی در خلق کنی