1 داریم ز قدت گلها راست همه دل ماندگیی چند که برجاست همه
2 آن نیز که امروز ز ما کردی یاد تاثیر دعای سحر ماست همه
1 یک شهر بجست و جوی آن دوست همه بگذشته ز مغز و در پی پوست همه
2 گر زانکه طریق طلبش دانستی از خود طلبش داری و خود اوست همه
1 چون دوست نماند دل و جانیم همه چون تن برود روح و روانیم همه
2 گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ عین همهایم، اگر بداینم همه
1 ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه حاصل به جز از گفتی و گویی ز تو نه
2 در هر مویی نشانهای هست از تو آنگاه نشان به هیچ رویی ز تو نه
1 آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای
2 چندان که به گرد خویش بر میگردد از بزم تو خوب تر نمیبیند جای
1 بر برگ گل آن سه خال کانداختهای هندو بچگانند و تو نشناختهای
2 دیدی که به بوی مردمی آمدهاند بر گوشهٔ چشم جایشان ساختهای
1 آن درد، که با پای تو کرد آن چستی در کشتن خصمت ننماید سستی
2 با پای تو این جا سر و پایی گردید تا با سر دشمن تو گیرد کستی
1 در عشق تو از سر بنهادم هستی زین پس من و شوریدگی و سرمستی
2 با روی تو حالی و حدیثی که مراست در نامه نبشتم که زبانم بستی
1 تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟ بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟
2 جز سایهٔ خویشتن نمیبینی تو ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
1 اقبال سعادت به ازینت بودی گر لذت علم و درد دینت بودی
2 گردون بستی به گوش داریت کمر گر گوش به هر گوشه نشینت بودی