1 ای گشته لبت آتش جان را تریاک آب چشمم ببرد عالم همه پاک
2 آن دل که ز دست من برون رفت چو باد در پای تو افتاد به خواری در خاک
1 انصاف زاختلاف ایّام فرق پیدا کردی به گفت حق را الحق
2 آنجا که کمال کبریای قدم است توحید من و کفر تو باشد مطلق
1 من سوخته گر در طمع خام افتم از جوی خوش تو ای دلارام افتم
2 لطف تو مرا کشید در دام ارنه زان مرغ نیم که هرزه در دام افتم
1 از روی تو من همیشه گلشن بودم وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
2 گفتم به دعا چشم بد از روی تو دور جانا مگر آن چشم بدت من بودم
1 ای مست غمت عاقل و دیوانه به هم وندر ره تو مسجد و بتخانَه به هم
2 در عشق تو جان بداده بیگانه و خویش در پات فتاده شمع و پروانَه به هم
1 من مهر تو در میان جان بنهادم تا مهر تو در سر زبان بنهادم
2 تا دل زهمه جهان کرانه بگرفت پا از سخن تو در میان بنهادم
1 در پختن سودای تو چون من خامم توسن شد و بی ثبات طبع و گامم
2 انگشت نمای جمله خاص و عامم ای دوست ببین کز تو چه دشمن کامم
1 ای غم تو مراد من به جان در مشکن وی هجر به سینه ام سنان در مشکن
2 امشب که دلم به کام خواهد که رسد ای صبح تو کامم به دهان در مشکن
1 چون تو به ادب شوی سوی حق نگران خوش باشی و خوش شوند از تو دگران
2 ساکن باشی و چون جمادی به ولیک می کن حرکت ولی نه چون جانوران
1 از آن لطیف تر بت دلکش بین وز مشک خطی کشیده بر آتش بین
2 وآنگه من و این خوش پسر از باد اجل در خاک رویم این روش ناخوش بین