1 از خوان زمانه نیم نانی کم گیر چون مایه بود سود و زیانی کم گیر
2 تا کی گویی حشمت اربل مگذار ای هیچ ندیده کُرد خوانی کم گیر
1 بر برگ گلت مورچه ره خواهد کرد بر لاله بنفشه تکیه گه خواهد کرد
2 بر آتش رخسار تو می دانی چیست دودی که هزار جان سیه خواهد کرد
1 نه مهر تو در دل حزین می گنجد نه مُهر تو در هیچ نگین می گنجد
2 جان خوانمت ارچه بیش از اینی لیکن در کالبد جسد همین می گنجد
1 هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا
2 چون دید رخ زرد و دل پر غم من کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا
1 افسوس که دیدهٔ نکوبینت نیست چشمی به عیوب خوش فروبینت نیست
2 در جملهٔ ذرّات جهان از بد و نیک او هست ولی دیدهٔ او بینت نیست
1 نه ما به سر رشته شدن بتوانیم نه رشته به دیگری سپردن دانیم
2 هر یک به بهانه ای فرو می مانیم قصه چه کنم که جمله سرگردانیم
1 دل را خطری نیست سخن در جان است جان افشانم که وقت جان افشان است
2 مرد ارچه به کار خویش سرگردان است هم چارهٔ کار ازو بود گردانست
1 در مدرسه ها مایهٔ گفتارم نیست در بتکده ها صلیب و زنّارم نیست
2 سرتاسر بازار به هیچم نخرند آخر چه متاعم که خریدارم نیست
1 عشقت صنما مجاور دیدهٔ ماست جز عشق تو هرچه هست بیگانهٔ ماست
2 هرگونه که هست با غمت می سازم زیرا که غمت حریف دیرینهٔ ماست
1 با دل گفتم چو از مطر شاد نیی وز بند زمانه یک دم آزاد نیی
2 در تجربه های دهر استادانند شاگردی کن کنون که استاد نیی