1 ای وصل تو مایهٔ تن آسانی من وی هجر تو غایت پریشانی من
2 من خود بروم ولیک هرگز نرود از خاک درت نشان پیشانی من
1 دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین در کسوت پوست جلوهٔ دوست ببین
2 هر چیز که آن نشان هستی دارد یا پرتو روی اوست یا اوست، ببین
1 ای زندگی من و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
2 تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو
1 هر چند که در خورد توام می دانی خون مژه پرورد توام می دانی
2 دلسوختهٔ عشق توام می بینی ماتم زدهٔ درد توام می دانی
1 با دل گفتم چو از مطر شاد نیی وز بند زمانه یک دم آزاد نیی
2 در تجربه های دهر استادانند شاگردی کن کنون که استاد نیی
1 در بندگیت عار بود آزادی شاگردی عشق تو به از استادی
2 با درد تو خود چه قدر دارد درمان آنجا که غمت بود چه باشد شادی
1 نقّاش رخت اگر نه یزدان بودی استاد تو در نقش تو حیران بودی
2 گر داغ تو ای دوست نه بر جان بودی در عشق تو جان سپردن آسان بودی
1 آنی که سهیلی به یمن می بخشی یا تازه گلی را به چمن می بخشی
2 گفتم که تو را جان بدهم؟ گفتا نه جان تو منم مرا به من می بخشی
1 گر یک نفس از نیستی آگاه شوی بر هستی خود [به] نیستی شاه شوی
2 تو حاضر غایبی از آن بی خبری گر غایب حاضر شوی آگاه شوی
1 بس کز تو دوم در به در و کوی به کوی تاریک شدم چون شب و باریک چو موی
2 فی الجمله به هر صفت که خواهی می دار کان پشت ندارم که بگردانم روی