1 تا دست وصال تو نگیرم در دست وز دولت مسکونت نگردم سرمست
2 نی لب روزی به خنده خواهم بگشاد نه چشم شبی زگریه خواهم در بست
1 با هر بد و نیک وا نوازیم به طبع بر هیچ کسی سرنفرازیم به طبع
2 کوته نظران نمی گذارند ارنه ما با همه شیوه ای بسازیم به طبع
1 در عشق حمول و حمله کش می باشم وندر صف عاشقان کش می باشم
2 با نیک و بد جهان مرا کاری نیست با آنک خوش است نیک خوش می باشم
1 من در غم تو مُردم و تو بی غم از این نپسندی اگر کنند با تو هم از این
2 از تو چو به دیدنی قناعت کردم تو نیز روا مدار آخر کم از این
1 پیش از تو دل از جان و جهان برگیرم بعد از تو جهان را به جوی نپذیرم
2 من زنده بدان شدم که پیشت میرم من چون [رَوم] از پست که پیشت میرم
1 از صورت اگر چه طبع سرکش نشود آن خود نبود که دل مشوّش نشود
2 سلطان و گدا و نیک و بد را دیدم کس نیست که از صورت خوش خوش نشود
1 یا حاسب هل تعلم ماذا تَصنَع ترجو و ترومُ ما لمثلک یُمنع
2 یکفیک هواهُ وصلهُ لا تطمع من این الی این تادّب وَاقنع
1 چندانک در آن لعل بدخشان نمکی است ظن می نبرد کسی که در کان نمکی است
2 تا بر لب او بوسه ندادم نشدم آگاه که در چشمهٔ حیوان نمکی است
1 القلب الی لقایکم یَرتاحُ یفدی لکم القلوبُ و الارواحُ
2 حالی لیلاً و انتم مصباح من یصلحنا فما لنا اصلاحُ
1 آن یار که منزلگه او قلب آمد مردانه بدیدمش که در قلب آمد
2 پنداشتمش که هست چون زر بعیار چون بر محک دل زدمش قلب آمد